زندهدلی از صف افسردگان
|
|
رفت به همسایگی مردگان
|
پشت ملالت به عمارات کرد
|
|
روی ارادت به مزارات کرد
|
حرف فنا خواند ز هر لوح خاک
|
|
روح بقا جست ز هر روح پاک
|
گشتی ازین سگمنشان، تیزتگ
|
|
همچو تک آهوی وحشی ز سگ
|
کارشناسی پی تفتیش حال
|
|
کرد از او بر سر راهی سال
|
کاینهمه از زنده رمیدن چراست؟
|
|
رخت سوی مرده کشیدن چراست؟
|
گفت: «بلندان به مغاک اندرند
|
|
پاک نهادان ته خاک اندرند
|
مرده دلاناند به روی زمین
|
|
بهر چه با مرده شوم همنشین؟
|
همدمی مرده، دهد مردگی
|
|
صحبت افسردهدل، افسردگی
|
زیر گل آنان که پراگندهاند
|
|
گرچه به تن مرده، به جان زندهاند»
|
جامی، از این مردهدلان گوشهگیر!
|
|
گوش به خود دار و، ز خود توشهگیر!
|
هر چه درین دایره بیرون توست
|
|
گام سعایت زده در خون توست
|