روز بهان فارس میدان عشق
|
|
فارسیان را شه ایوان عشق
|
پیش در پردهسرائی رسید
|
|
از پس آن پردهنوائی شنید
|
کز سر مهر و شفقت مادری
|
|
گفت به خورشید لقا دختری
|
کای به جمال از همه خوبان فزون!
|
|
پای منه هردم از ایوان برون!
|
ترسم از افزونی دیدار تو
|
|
کم شود اندوه خریدار تو
|
نرخ متاعی که فراوان بود
|
|
گر به مثل جان بود، ارزان بود
|
شیخ چو آن زمزمه راگوش کرد
|
|
سر محبت ز دلش جوش کرد
|
بانگ برآورد که: ای گنده پیر!
|
|
از دلت این بیخ هوس کندهگیر!
|
حسن نه آنست که ماند نهان
|
|
گرچه برد پردهی جهان در جهان
|
حسن که در پرده مستوری است
|
|
زخم هوس خوردهی منظوری است
|
تا ندرد چادر مستوریاش
|
|
جا نشود منظر منظوریاش
|
جلوه که هر لحظه تقاضا کند
|
|
بهر دلی دان که تماشا کند
|
تا ز غم عشق چو شیدا شود
|
|
کوکبهی حسن هویدا شود
|
جامی! اگر زندهی بینندهای
|
|
در صف عشاق نشینندهای،
|
سرمه ز خاک قدم عشق گیر!
|
|
زنده به زیر علم عشق میر!
|