قافیهسنجان چو در دل زنند
|
|
در به رخ تیرهدلان گل زنند
|
روی چو در قافیهسنجی کنند
|
|
پشت برین دیر سپنجی کنند
|
تن بگذارند و همه جان شوند
|
|
کوه ببرند و پی کان شوند
|
گوهر این کان همه یکرنگ نیست
|
|
لل عمان همه همسنگ نیست
|
گوهر و لعل از دل کان میطلب!
|
|
هر چه بیابی به از آن میطلب!
|
هر که به خس کرد قناعت، خسی است
|
|
بهطلبی کن که به از به بسی است
|
ناشده از خوی بدت دل تهی
|
|
کی رسد از نظم تو بوی بهی
|
هر چه به دل هست ز پاک و پلید
|
|
در سخن آید اثر آن پدید
|
چون گره نافه گشاید نسیم
|
|
غالیه بو گردد و عنبر شمیم
|
شاهد پرورده به صد عز و ناز
|
|
بیش به مشاطه ندارد نیاز
|
بر رخش از غالیهی مشکسای
|
|
خوب بود خال، ولی یک دو جای
|
خال که از قاعده افزون فتد
|
|
بر رخ معشوق، نه موزون فتد
|
خال، جمالش به تباهی کشد
|
|
روی سفیدش به سیاهی کشد
|
این همه گفتیم ولی زین شمار
|
|
چاشنی عشق بود اصل کار
|
عشق که رقص فلک از نور اوست
|
|
خوان سخن را نمک از شور اوست
|
جامی اگر در سرت این شور نیست
|
|
خوان سخن گربنهی، دور نیست
|
مرد کرمپیشه کجا خوان نهد
|
|
تا نه ز آغاز نمکدان نهد؟
|