پیش ازین مردمی چنین بودست
|
|
رسم اهل فتوت این بودست
|
وین دم از هر دو خود نشانی نیست
|
|
نامشان بر سر زبانی نیست
|
هر کجا خاینیست دام انداز
|
|
بند مکری بگستراند باز
|
بر نشیند، که: صاحبم،بر صدر
|
|
امردی چند گرد او چون به در
|
نقش زیلو شود ز بیجایی
|
|
میخ لنگر ز بیسر و پایی
|
از دو رو راست کرده سبلت و ریش
|
|
وز پس تکیه جرعه دان و حشیش
|
کند از شهر چند سفله به کف
|
|
بنشاند برابر اندر صف
|
رندکی چند کون دریده همه
|
|
پند استاد ناشنیده همه
|
هر یکی باد کرده در بوقی
|
|
سال و مه در خیال معشوقی
|
روز در کار سخت بیخور و خفت
|
|
در عزبخانه برده شب زر مفت
|
هر چه اندر سه روز کرده به کف
|
|
در دمی کرده پیش یار تلف
|
شده از دلبران و از رندان
|
|
یوسف و گرگشان به یک زندان
|
این یکی میوه آرد، آن یک ماست
|
|
شب سماطی کنند ازینها راست
|
خانهی پر کمان و پر دولاب
|
|
نرد وشطرنج و طاسهای یخ آب
|
سفره پر نان و دیگ پر خوردی
|
|
قالب و قلب خالی از مردی
|
زدن سینه و کف و بغلک
|
|
فارغ از گردش نجوم و فلک
|
هر یک آوازه در فگنده به شهر
|
|
جسته از کودکان زیبا به هر
|
که: در لنگری گشاده اخی
|
|
آنکه چون او جهان ندیده سخی
|
سفرهی نعمتست و شربت قند
|
|
سرگذشت و سماع و صحبت و پند
|
چاک چاک کبادهی مردان
|
|
زور سنگ و محبر گردان
|