در نصیحت زنان بد

ای ز سودای نیم ساعت کام سر خود را فرو کشیده به دام
بسته در پای مال کودک و دخت روی انبان خویش را کیمخت
خود نیرزد سه ساله گادن تو رنج یک روز شیر دادن تو
شیر اگر دیگری تواند داد از برای تو خود نداند زاد
چکنی ده ستیر دوغ و پیاز که دو من شیر داد باید باز؟
هم زنی پیر بود رابعه نیز به نماز و نیاز گشت عزیز
نه که هر زن دغا و لاده بود شیر نر نیست، شیر ماده بود
مریم از محصنات در بکری چوی بری بد ز عیب بدفکری
نام بی‌شوهریش زشت نکرد کز هوا روی در کنشت نکرد
طفل گویا و مادر خاموش دل پاکست و نفس پاکی کوش
چون بنگشود لب ز حرمت امر آن سه شب در جواب خالد و عمرو
گشت پستان شیرش آبستن نه به طفل دگر، به طفل سخن
خان زنبور شد شبستانش پر شد از شهد نطق پستانش
شهد او شیر گشت و شیر شراب طفل چون خورد مست گشت و خراب
نه عجب بودش آن کلام چو شهد زانکه با شیر خورده بد در مهد
تا جوانی بستر کوش و نماز که جوانی دگر نیاید باز
چون تبه گردد آن لب خندان گرگ باشی و لیک بی‌دندان
گرگ در پوستین و یوسف نه جز غم و حسرت و تاسف نه
چون شود پشت زن ز پیری خم شهوت و حرص پیرگردد هم
جامه دان و به جامه دیبایی مانده سودا و رفته زیبایی