گر بترسی ز پادشاه خموش
|
|
در مراعات سر شاهی کوش
|
شاه خاموش با تو در سازد
|
|
سر شاهی سرت بیندازد
|
گر نه دین قاید امارت تست
|
|
بس خرابی که در عمارت تست
|
خود نمایی به اسب و جامه مکن
|
|
گوش بر اهل سوق و عامه مکن
|
راست گردان ز بهر نام بلند
|
|
سیرتی خاص گیر عام پسند
|
چند جویی برین و آن پیشی؟
|
|
نه کز ابنای جنس خود بیشی؟
|
تو نبودی پدیدت آوردند
|
|
پس به گفت و شنیدت آوردند
|
باز فانی شوی به آخر کار
|
|
به سگان باز دار این مردار
|
در میان دو نیست هستی تو
|
|
غایت غفلتست مستی تو
|
چه نهی در میان این دو فنا
|
|
بر خود و دوش خویش رنج و عنا؟
|
هر که بالاترست منزل او
|
|
به تواضع رغوبتر دل او
|
همه را روی در تو و تو به خواب
|
|
چه دهی پیش کردگار جواب؟
|
قرب سلطان مبارک آنکس راست
|
|
که کند کار مستمندی راست
|
خوش بباید بر آن امیر گریست
|
|
که به تدبیر روستایی زیست
|
روستایی کند کفایت و صرف
|
|
تو مگر سازی از خراجش طرف
|
وانگهی خویش را امین دانی
|
|
آه اگر مردمی چنین دانی!
|
مکن از بهر این تفرج و فرج
|
|
رزق ده ساله را به زودی خرج
|
بیوه زن دوک رشته در مهتاب
|
|
کرده بر خود حرام راحت و خواب
|
خایهی مرغ گرد کرده به صبر
|
|
تا بیاید امیر و از سر جبر
|
خایهها را به خایگینه کند
|
|
مرغ و کرباس را هزینه کند
|