به کف حرص و آز در ماند
|
|
بازش آرند و باز در ماند
|
نشنود پند اوستاد و پدر
|
|
نه به دانش گراید و نه هنر
|
تا زرش هست میدهد بر باد
|
|
چون نماند شود به دزدی شاد
|
فاش و پنهان ز هوشیار و ز مست
|
|
ببرد هرچش اوفتد در دست
|
بلتش چند پی فگار کنند
|
|
دست آخر سرش به دار کنند
|
صد ازین بیهنر تلف گردد
|
|
تا یکی در هنر خلف گردد
|
و گرش بخت یارمند بود
|
|
نام بر دار و ارجمند بود
|
یا شود خواجهی گرامی بهر
|
|
یا سرافرازی ار اکابر شهر
|
یا امیری شود فروزنده
|
|
یا دبیری دیار سوزنده
|
رنج بسیار برده از هر باب
|
|
کرده بر خود حرام راحت و خواب
|
سالها حاضر و کمر بسته
|
|
دل در اندوه و درد سر بسته
|
چون ز سودای قربت و پیشی
|
|
با سعادت دلش کند خویشی
|
جور و خواری کشد ز شاه و امیر
|
|
ناگهان بر نشانش آید تیر
|
از عمل برکند چراغی چند
|
|
خانه و آسیاب و باغی چند
|
مرکبی چند در طویله کشد
|
|
دست بر صورتی جمیله کشد
|
غم آنها بگیردش دامن
|
|
آز و حرص و نیاز پیرامن
|
محنت جامه و غم جو و کاه
|
|
خرج ده، ساز خانه، آلت راه
|
زر خر بنده و بهای ستور
|
|
نان دربان و اجرت مزدور
|
گر غلامش گریخت آه و دریغ
|
|
ور سقوط شد ستور، بارد میغ
|
حسد دشمنانش اندر پی
|
|
حاجت دوستان به جانب وی
|