چون بر اندیشم از تو اندر حال
|
|
مرغ اندیشه را بریزد بال
|
تو بجویی مرا؟ خیالست این
|
|
باز پرسی ز من؟ محالست این
|
تا حدوث مرا قدم چه کند؟
|
|
وان وجود اندرین عدم چه کند؟
|
دیر شد کز دکان گریختهام
|
|
و آب رویی، که بود، ریختهام
|
خجلم من ز بینوایی خویش
|
|
شرمسار از گریز پایی خویش
|
وه! که از کار خود چه تنگدلم!
|
|
مینمیرم ز غم، چه سنگدلم!
|
سود دیدم، سفر به آن کردم
|
|
بختم آشفته شد، زیان کردم
|
دلم از کار تن به جان آمد
|
|
هم ز من بر من این زیان آمد
|
جگرم خون شد از پریشانی
|
|
آه! ازین جان سخت پیشانی!
|
گشته چندین ورق سیاه از من
|
|
من کجا میروم؟ که آه از من!
|
تنگدستی چو من چه کار کند؟
|
|
تا ازو خود کسی شمار کند
|
بیچراغ تو من به چاه افتم
|
|
دست من گیر، تا به راه افتم
|
جز عطای تو پایمردم نیست
|
|
غیر ازین اشک و روی زردم نیست
|
از تو عذر گناه میخواهم
|
|
چون تو گفتی: بخواه، میخواهم
|
دست حاجت کشیده، سر در پیش
|
|
آمدم بر درت من درویش
|
مگرم رحمت تو گیرد دست
|
|
ورنه اسباب ناامیدی هست
|
چکند عذر پیچ بر پیچم؟
|
|
که ز کردار خویش بر هیچم
|
نتوانستم آنچه فرمودی
|
|
بتوانم، به من چو بنمودی
|
گر ببخشی تو، جای آن دارم
|
|
ور بسوزی، سزای آن دارم
|
غم ما خور، که از غمت شادیم
|
|
مهل از دستمان، که افتادیم
|