نسیم باد نوروزی، چه داری؟
|
|
گذر کن سوی آن دلبر به یاری
|
نگار ماهرخ، ترک پریوش
|
|
بت گل روی سیم اندام سرکش
|
فروغ نور چشم شهریاران
|
|
چراغ خلوت شب زندهداران
|
نهال روضهی حسن و جوانی
|
|
زلال فیض و آب زندگانی
|
چو دریابی تو آن رشک پری را
|
|
نمودار بتان آزری را
|
فرو خوان قصهی دردم به گوشش
|
|
نهان از طرهی عنبر فروشش
|
بگو او را به لطف از گفتهی من
|
|
که: ای وصل تو بخت خفتهی من
|
کنون عمریست تا در بند آنم
|
|
که روزی قصهی خود بر تو خوانم
|
دل ریشم به مهرت مبتلا شد
|
|
ترا دید و گرفتار بلا شد
|
نمودی رخ، ربودی دل ز دستم
|
|
کنون هستم بدانصورت که هستم
|
به پای خود در افتادم به دامت
|
|
تو آزاد از منی، ای من غلامت
|
دل اندر روی رنگین تو بستم
|
|
ندانم تا چه رنگ آید به دستم؟
|
تنم پرتاب و دل پرجوش تا کی؟
|
|
زبان پر حرف و لب خاموش تا کی؟
|
دلی رنجور و جانی خسته دارم
|
|
وزین محنت زبان چون بسته دارم؟
|
توانم ساخت، چون جانم نباشد
|
|
ولیکن تاب هجرانم نباشد
|
چو درمانم، به کار آرم صبوری
|
|
ولی صبرم نباشد وقت دوری
|
غمت را تا توانستم نهفتم
|
|
چو وقت گفتن آمد با تو گفتم
|
کنون تا خود ترا فرمان چه باشد؟
|
|
نگویی تا: مرا درمان چه باشد؟
|
دوایی کن مرا، کین دردم از تست
|
|
دل بریان و روی زردم از تست
|
نگفتم تاکنون احوال با کس
|
|
چو حال من بدانستی، ازین بس
|