شنیدم کز هوسناکان جوانی | به ناگه فتنه شد بر دلستانی | |
رخش زرد و تنش باریک میشد | جهان بر چشم او تاریک میشد | |
شبی بیدار بود، از عشق نالان | پریشان گشته چون آشفته حالان | |
دلش را آتش سودا برآشفت | چو آتش تیزتر شد باد را گفت: |
شنیدم کز هوسناکان جوانی | به ناگه فتنه شد بر دلستانی | |
رخش زرد و تنش باریک میشد | جهان بر چشم او تاریک میشد | |
شبی بیدار بود، از عشق نالان | پریشان گشته چون آشفته حالان | |
دلش را آتش سودا برآشفت | چو آتش تیزتر شد باد را گفت: |