شبی دیرند و ظلمت را مهیا | چو نابینا درو دو چشم بینا |
□
درنگ آر ای سپهر چرخ وارا | کیاخن ترت باید کرد کارا |
□
چراغان در شب چک آن چنان شد | که گیتی رشک هفتم آسمان شد |
□
چو یاوندان به مجلس می گرفتند | ز مجلس مست چون گشتند رفتند |
□
نیارم بر کسی این راز بگشود | مرا از خال هندوی تو بفنود |
□
اگرچه در وفا بی شبهی و دیس | نمیدانی تو قدر من ازندیس |
□
بود زودا، که آیی نیک خاموش | چو مرغابی زنی در آب پاغوش |
□
الهی، از خودم بستان و گم کن | به نور پاک بر من اشتلم کن |
□
سر سرو قدش شد باژگونه | دو تا شد پشت او همچون درونه |
□
تو ازفرغول باید دور باشی | شوی دنبال کار و جان خراشی |
□
به راه اندر همی شد شاهراهی | رسید او تا به نزد پادشاهی |
□
بهشت آیین سرایی را بپرداخت | زهر گونه درو تمثالها ساخت | |
ز عود و چندن او را آستانه | درش سیمین و زرین پالکانه |