هر آن که خاتم مدح تو کرد در انگشت | سر از دریچهی رنگین برون کند زرین |
□
به سرو ماند، گر سو لاله دار بود | به مورد ماند، گر مورد روید از نسرین |
□
گیتیت چنین آید، گردنده بدین سان هم | هم باد برین آید و هم باد فرودین |
□
به چنگال قهر تو در، خصم بد دل | بود همچو چرزی به چنگال شاهین |
□
ازان کوز ابری باز کردار | کلفتش بسدین و تنش زرین |
□
چنان که خاک سر شتی به زیر خاک شوی | نیات خاک و تو اندر میان خاک آگین |
□
آن رخت کتان خویش من رفتم و پردختم | چون گرد به ماندستم تنها من واین باهو |
□
چرا عمر کرکس دو صد سال؟ ویحک! | نماند فزون تر ز سالی پرستو؟ |
□
عاجز شود از اشک و غریو من | هر ابر بهارگاه بابختو |
□
دلبرا، زوکی مجال حاسد غماز تو | رنگ من با تو نبندد بیش ازین ملماز تو |
□
ای دریغ! آن حر، هنگام سخا حاتم فش | ای دریغ! آن گو، هنگام وفا سام گراه |
□
هفت سالار، کندرین فلکند | همه گرد آمدند در دو و داه |
□
نیست از من عجب که: گستاخم | که تو کردی باولم دسته |
□
گاه آرامیده و گه ارغنده | گاه آشفته و گه آهسته |
□
منم خو کرده بر بوسش، چنان چون باز بر مسته | چنان بانگ آرم از بوسش، چنان چون بشکنی پسته |
□
از مهر او ندارم بی خنده کام و لب | تا سرو سبز باشد و بار آورد پده |
□
آتش هجر ترا هیزم منم | و آتش دیگر ترا هیزم پده |
□
به جای هر گران مایه فرومایه نشانیده | نمانیدست ساراوی و کرهی اوت مانیده |
□
گر نعمهای او چو چرخ دوان | همه خوابست و خواب باد فره |
□
در راه نشابور دهی دیدم بس خوب | انگشتهی او را نه عدد بود و نه مره |