داری مرا بدان که فراز آیم | زیر دو زلفکانت به نخچیزم |
□
چون برگ لاله بودهام و اکنون | چون سیب پژمرده بر آونگم |
□
سرو بودیم چندگاه بلند | کوژ گشتیم و چون درونه شدیم |
□
بت پرستی گرفته ایم همه | این جهان چون بتست و ما شمنیم |
□
کنه را در چراغ کرد سبک | پس درو کرد اندکی روغن |
□
یکی آلودهای باشد، که شهری را ببالاید | چو از گاوان یکی باشد، که گاوان را کند ریخن |
□
گر همه نعمت یک روز به ما بخشد | ننهد منت بر ما و پذیرد هن |
□
گر کس بودی که زی توام بفگندی | خویشتن اندر نهادمی به فلاخن |
□
میلاو منی، ای فغ واستاد توام من | پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان |
□
بسی خسرو نامور پیش ازین | شدستند زی ساری و ساریان |
□
از پی الفغده و روزی به جهد | جانورسوی سپنج خویش جویان و روان |
□
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان | لشکرت همواره یافه، چون رمهی رفته شبان |
□
خود غم دندان به که توانم گفتن؟ | زرین گشتم برون سیمین دندان |
□
به نوبهاران بستای ابر گریان را | که از گریستن اوست این زمین خندان |
□
به آتش درون بر مثال سمندر | به آب اندرون بر مثال نهنگان |
□
کیر آلوده بیاری و نهی در کس من | بوسه ای چند برو بر نهی و بر نس من |
□
هرگز نکند سوی من خسته نگاهی | آرنگ نخواهد که شود شاد دل من |
□
تلخی و شیرینیش آمیخته است | کس نخورد نوش و شکر با پیون |
□
ای خریدار من ترا بدو چیز: | به تن و جان و مهر داده ربون |
□
گرفته روی دریا جمله کشتیهای بر تو | ز بهر مدح خواهانت زشروان تا به آبسکون |