مرابسود و فرو ریخت هرچه دندان بود
|
|
نبود دندان، لابل، چراغ تابان بود
|
سپید سیم رده بود، در و مرجان بود
|
|
ستارهی سحری بود و قطره باران بود
|
یکی نماند کنون زان همه، بسود و بریخت
|
|
چه نحس بود، همانا که نحس کیوان بود
|
نه نحس کیوان بود و نه روزگار داز
|
|
چو بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود
|
جهان همیشه چو چشمیست گرد و گردانست
|
|
همیشه تا بود آیین گرد، گردان بود
|
همان که درمان باشد، به جای درد شو
|
|
و باز درد، همان کز نخست درمان بود
|
کهن کند به زمانی همان کجا نو بود
|
|
و نو کند به زمانی همان که خلقان بود
|
بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود
|
|
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود
|
همی چه دانی؟ ای ماهروی مشکین موی
|
|
که حال بنده ازین پیش برچه سامان بود؟
|
به زلف چوگان نازش همی کنی تو بدو
|
|
ندیدی آن گه او را که زلف چوگان بود
|
شد آن زمانه که رویش بسان دیبا بود
|
|
شد آن زمانه که مویش بسان قطران بود
|
چنان که خوبی مهمان و دوست بود عزیز
|
|
بشد که بازنیامد، عزیز مهمان بود
|
بسا نگار، که حیران بدی بدو در، چشم
|
|
به روی او در، چشمم همیشه حیران بود
|
شد آن زمانه، که او شاد بود و خرم بود
|
|
نشاط او به فزون بود و بیم نقصان بود
|
همی خرید و همی سخت، بیشمار درم
|
|
به شهر هر که یکی ترک نار پستان بود
|
بسا کنیزک نیکو، که میل داشت بدو
|
|
به شب ز یاری او نزد جمله پنهان بود
|