هر کسی تخمی به خاک افشاند و ما دیوانگان | دانه زنجیر در دامان صحرا کاشتیم |
□
بر دانهی ناپخته دویدیم چو آدم | ما کار خود از روز ازل خام گرفتیم |
□
نفسی چند که در غم گذراندن ستم است | همچو گل صرف شکر خنده بیجا کردیم |
□
ستم به خویش ز کوتاهی زبان کردیم | به هر چه شکر نکردیم، یاد آن کردیم | |
بنای خانه بدوشی بلند کردهی ماست | قفس نبود که ما ترک آشیان کردیم |
□
آستین بر هر چه افشاندیم، دست ما گرفت | رو به ما آورد، بر هر چیز پشت پا زدیم |
□
ما سیه بختان تفاوت را قلم بر سر زدیم | همچو مژگان سر ز یک چاک گریبان برزدیم | |
نیست ممکن از پشیمانی کسی نقصان کند | شاخ گل شد دست افسوسی که ما بر سر زدیم |
□
خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم | پشت دستی به گل چیده و ناچیده زدیم | |
هر دم از ماتم برگی نتوان آه کشید | چار تکبیر برین نخل خزان دیده زدیم | |
حاصل ما ز عزیزان سفر کردهی خویش | مشت آبی است که بر آینهی دیده زدیم |
□
دستش به چیدن سر ما کار تیغ کرد | چون گل به روی هر که درین باغ وا شدیم |
□
کم نشد در سربلندی فیض ما چون آفتاب | سایهی ما بیش شد چندان که بالاتر شدیم |
□
آسودگی کنج قفس کرد تلافی | یک چند اگر زحمت پرواز کشیدیم |
□
داغ عشق تو ز اندازهی ما افزون است | دستی از دور برین آتش سوزان داریم | |
دست کوتاه ز دامان گل و پا در گل | حال خار سر دیوار گلستان داریم |
□
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان | ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم |
□
در تلافی، میوهی شیرین به دامن میدهیم | همچو نخل پرثمر، سنگی که بر سر میخوریم |
□
نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام | از حق گذشتهایم و به باطل نمیرسیم | |
دست کرم ز رشتهی تسبیح بردهایم | روزی نمیرود که به صد دل نمیرسیم |