روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
|
|
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
|
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
|
|
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
|
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
|
|
این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست
|
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
|
|
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
|
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
|
|
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
|
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
|
|
وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
|
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
|
|
باده از خون رزان است نه از خون شماست
|
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
|
|
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست
|