- ۱ ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
- ۲ میندانم چکنم چاره من این دستان را
- ۳ ای مسلمانان فغان زان نرگس جادو فریب
- ۴ قیامتست سفر کردن از دیار حبیب
- ۵ چشم تو طلسم جاودانست
- ۶ حالم از شرح غمت افسانه ایست
- ۷ خستهی تیغ فراقم سخت مشتاقم به غایت
- ۸ میروم با درد و حسرت از دیارت خیر باد
- ۹ ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد
- ۱۰ بخت و دولت به برم زآب روان باز آمد
- ۱۱ رفت آن کم بر تو آبی بود
- ۱۲ یاد دارم که روزگاری بود
- ۱۳ خسرو من چون به بارگاه (برآید)
- ۱۴ باد بهاری وزید، از طرف مرغزار
- ۱۵ ایا نسیم سحر بوی زلف یار بیار
- ۱۶ اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز
- ۱۷ چه درد دلست اینچه من درفتادم
- ۱۸ من از تو هیچ نبریدم که هستی یار دلبندم
- ۱۹ من این نامه که اکنون مینویسم
- ۲۰ دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم