- ۱۴۱ لشکر شب رفت و صبح اندر رسید
- ۱۴۲ اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد
- ۱۴۳ معشوق مرا ره قلندر زد
- ۱۴۴ روزی بت من مست به بازار برآمد
- ۱۴۵ هر که در کوی خرابات مرا بار دهد
- ۱۴۶ دوش ما را در خراباتی شب معراج بود
- ۱۴۷ هر که در عاشقی تمام بود
- ۱۴۸ هر که در بند خویشتن نبود
- ۱۴۹ هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود
- ۱۵۰ هر کو به خرابات مرا راه نماید
- ۱۵۱ جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید
- ۱۵۲ میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید
- ۱۵۳ بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید
- ۱۵۴ عاشق مشوید اگر توانید
- ۱۵۵ هر که او معشوق دارد گو چو من عیار دار
- ۱۵۶ ای من غلام عشق که روزی هزار بار
- ۱۵۷ جانا ز غم عشق تو من زارم من زار
- ۱۵۸ مارا مدار خوار که ما عاشقیم و زار
- ۱۵۹ زهی حسن و زهی عشق و زهی نور و زهی نار
- ۱۶۰ ای سنایی خیز و در ده آن شراب بی خمار