شالودهی کاخ جهان بر آبست
|
|
تا چشم بهم بر زنی خرابست
|
ایمن چه نشینی درین سفینه
|
|
کاین بحر همیشه در انقلابست
|
افسونگر چرخ کبود هر شب
|
|
در فکرت افسون شیخ و شابست
|
ای تشنه مرو، کاندرین بیابان
|
|
گر یک سر آبست، صد سرابست
|
سیمرغ که هرگز بدام نیاد
|
|
در دام زمانه کم از ذبابست
|
چشمت بخط و خال دلفریب است
|
|
گوشت بنوای دف و ربابست
|
تو بیخود و ایام در تکاپو است
|
|
تو خفته و ره پر ز پیچ و تابست
|
آبی بکش از چاه زندگانی
|
|
همواره نه این دلو را طنابست
|
بگذشت مه و سال وین عجب نیست
|
|
این قافله عمریست در شتابست
|
بیدار شو، ای بخت خفته چوپان
|
|
کاین بادیه راحتگه ذئابست
|
بر گرد از آنره که دیو گوید
|
|
کای راهنورد، این ره صوابست
|
ز انوار حق از اهرمن چه پرسی
|
|
زیراک سوال تو بی جوابست
|
با چرخ، تو با حیله کی برآئی
|
|
در پشه کجا نیروی عقابست
|
بر اسب فساد، از چه زین نهادی
|
|
پای تو چرا اندرین رکابست
|
دولت نه به افزونی حطام است
|
|
رفعت نه به نیکوئی ثیابست
|
جز نور خرد، رهنمای مپسند
|
|
خودکام مپندار کامیابست
|
خواندن نتوانیش چون، چه حاصل
|
|
در خانه هزارت اگر کتابست
|
هشدار که توش و توان پیری
|
|
سعی و عمل موسم شبابست
|
بیهوده چه لرزی ز هر نسیمی
|
|
مانند چراغی که بی حبابست
|
گر پای نهد بر تو پیل، دانی
|
|
کز پای تو چون مور در عذابست
|