ای دل عبث مخور غم دنیا را
|
|
فکرت مکن نیامده فردا را
|
کنج قفس چو نیک بیندیشی
|
|
چون گلشن است مرغ شکیبا را
|
بشکاف خاک را و ببین آنگه
|
|
بی مهری زمانهی رسوا را
|
این دشت، خوابگاه شهیدانست
|
|
فرصت شمار وقت تماشا را
|
از عمر رفته نیز شماری کن
|
|
مشمار جدی و عقرب و جوزا را
|
دور است کاروان سحر زینجا
|
|
شمعی بباید این شب یلدا را
|
در پرده صد هزار سیه کاریست
|
|
این تند سیر گنبد خضرا را
|
پیوند او مجوی که گم کرد است
|
|
نوشیروان و هرمز و دارا را
|
این جویبار خرد که میبینی
|
|
از جای کنده صخرهی صما را
|
آرامشی ببخش توانی گر
|
|
این دردمند خاطر شیدا را
|
افسون فسای افعی شهوت را
|
|
افسار بند مرکب سودا را
|
پیوند بایدت زدن ای عارف
|
|
در باغ دهر حنظل و خرما را
|
زاتش بغیر آب فرو ننشاند
|
|
سوز و گداز و تندی و گرما را
|
پنهان هرگز مینتوان کردن
|
|
از چشم عقل قصهی پیدا را
|
دیدار تیرهروزی نابینا
|
|
عبرت بس است مردم بینا را
|
ای دوست، تا که دسترسی داری
|
|
حاجت بر آر اهل تمنا را
|
زیراک جستن دل مسکینان
|
|
شایان سعادتی است توانا را
|
از بس بخفتی، این تن آلوده
|
|
آلود این روان مصفا را
|
از رفعت از چه با تو سخن گویند
|
|
نشناختی تو پستی و بالا را
|
مریم بسی بنام بود لکن
|
|
رتبت یکی است مریم عذرا را
|