کنون شیرین بار بد گوش دار

به یزدان و نام تو ای شهریار به نوروز و مهر و بخرم بهار
که گر دست من زین سپس نیز رود بساید مبادا به من بر درود
بسوزم همه آلت خویش را بدان تا نبینم بداندیش را
ببرید هر چارانگشت خویش بریده همی‌داشت در مشت خویش
چو در خانه شد آتشی بر فروخت همه آلت خویش یکسر بسوخت