به نامه توپاداش یابی زمن
|
|
هم ازنامداران این انجمن
|
چوهنگام باشد بگویم تو را
|
|
زاندیشه بد بشویم تو را
|
چوبهرام آواز خسرو شنید
|
|
باندیشه آن جادوی را بدید
|
برآشفت وزان کار تنگ آمدش
|
|
چوارغنده شد رای جنگ آمدش
|
جفا پیشه برپیل تنها برفت
|
|
سوی قلب خسرو خرامید تفت
|
چوخسرو چنان دید با اندیان
|
|
چین گفت کای نره شیر ژیان
|
برین پیل برتیرباران کنید
|
|
کمان را چوابر بهاران کنید
|
از ایرانیان آنک بد روزبه
|
|
کمان برنهادند یکسر بزه
|
زپیکان چنان گشت خرطوم پیل
|
|
توگفتی شد از خستگی پیل نیل
|
هم آنگاه بهرام بالای خواست
|
|
یکی مغفر خسرو آرای خواست
|
همان تیرباران گرفتند باز
|
|
برآشفت بهرام گردن فراز
|
پیاده شد آن مرد پرخاشخر
|
|
زره دامنش رابزد برکمر
|
سپر برسرآورد وشمشیر تیر
|
|
برآورد زان جنگیان رستخیز
|
پیاده زبهرام بگریختند
|
|
کمانهای چاچی فروریختند
|
یکی باره بردند هم درزمان
|
|
سپهبد نشست از بر اودمان
|
خروشان همیتاخت تا قلبگاه
|
|
بجایی کجا شاه بد بیسپاه
|
همه قلبگه پاک برهم درید
|
|
درفش جهاندار شد ناپدید
|
وزان جایگه شد سوی میسره
|
|
پس پشتش آزادگان یکسره
|
نگهبان آن دست گردوی بود
|
|
که مردی دلیر وجهانجوی بود
|
برادر چوروی برادر بدید
|
|
کمان را بزه کرد واندرکشید
|