نوشت اندران نامههای دراز
|
|
که این مهتر گرد گردن فراز
|
همه نامههای تو برخواندیم
|
|
فرستاده را پیش بنشاندیم
|
به گفتار بیکار با خسرویم
|
|
به دل با تو همچون بهار نویم
|
چولشکر بیاری بدین مرز وبوم
|
|
که اندیشد از گرز مردان روم
|
همه پاک شمشیرها برکشیم
|
|
به جنگ اندورن رومیان را کشیم
|
چو خسرو ببیند سپاه تو را
|
|
همان مردی و پایگاه تو را
|
دلش زود بیکار ولرزان شود
|
|
زپیشت چو روبه گریزان شود
|
بدان نامهها مهر بنهاد شاه
|
|
ببرد ان پسندیدهی نیک خواه
|
بدو گفت شاه ای خردمند مرد
|
|
برش گنج یابی ازین کارکرد
|
مرو را گهر داد و دینار داد
|
|
گرانمایه یاقوت بسیار داد
|
بدو گفت کاین نزد چوبینه بر
|
|
شنیده سخنها برو بر شمر
|