چوآمد به بهرام زین آگهی

نوشت اندران نامه‌های دراز که این مهتر گرد گردن فراز
همه نامه‌های تو برخواندیم فرستاده را پیش بنشاندیم
به گفتار بیکار با خسرویم به دل با تو همچون بهار نویم
چولشکر بیاری بدین مرز وبوم که اندیشد از گرز مردان روم
همه پاک شمشیرها برکشیم به جنگ اندورن رومیان را کشیم
چو خسرو ببیند سپاه تو را همان مردی و پایگاه تو را
دلش زود بیکار ولرزان شود زپیشت چو روبه گریزان شود
بدان نامه‌ها مهر بنهاد شاه ببرد ان پسندیده‌ی نیک خواه
بدو گفت شاه ای خردمند مرد برش گنج یابی ازین کارکرد
مرو را گهر داد و دینار داد گرانمایه یاقوت بسیار داد
بدو گفت کاین نزد چوبینه بر شنیده سخنها برو بر شمر