هرآنکس که شد در جهان شاه فش
|
|
سرش گردد از گنج دینار کش
|
سرش را بپیچم ز کندواری
|
|
نباید که جوید کسی مهتری
|
چنین است انجام و آغاز ما
|
|
سخن گفتن فاش و هم راز ما
|
درود جهان آفرین برشماست
|
|
خم چرخ گردان زمین شماست
|
چو بشنید گفتار او انجمن
|
|
پر اندیشه گشتند زان تن بتن
|
سرگنج داران پر از بیم گشت
|
|
ستمکاره را دل به دو نیم گشت
|
خردمند ودرویش زان هرک بود
|
|
به دلش اندرون شادمانی فزود
|
چنین بود تا شد بزرگیش راست
|
|
هرآن چیز درپادشاهی که خواست
|
برآشفت وخوی بد آورد پیش
|
|
به یکسو شد از راه آیین وکیش
|
هرآنکس که نزد پدرش ارجمند
|
|
بدی شاد و ایمن زبیم گزند
|
یکایک تبه کردشان بیگناه
|
|
بدین گونه بد رای و آیین شاه
|
سه مرد از دبیران نوشین روان
|
|
یکی پیر ودانا و دیگر جوان
|
چو ایزد گشسب و دگر برزمهر
|
|
دبیر خردمند با فر وچهر
|
سه دیگر که ماه آذرش بود نام
|
|
خردمند و روشن دل و شادکام
|
برتخت نوشین روان این سه پیر
|
|
چو دستور بودند وهمچون وزیر
|
همیخواست هرمز کزین هرسه مرد
|
|
یکایک برآرد بناگاه گرد
|
همیبود ز ایشان دلش پرهراس
|
|
که روزی شوند اندرو ناسپاس
|
بایزد گشسب آن زمان دست آخت
|
|
به بیهوده بربند و زندانش ساخت
|
دل موبد موبدان تنگ شد
|
|
رخانش ز اندیشه بیرنگ شد
|
که موبد بد وپاک بودش سرشت
|
|
بمردی ورا نام بد زردهشت
|