پادشاهی پیروز بیست و هفت سال بود

درم داد با لشکر نامدار سوی جنگ جستن برآراست کار
بدان جنگ هرمز بدی پیش‌رو همی‌رفت با کارسازان نو
قباد از پس پشت پیروز شاه همی‌راند چون باد لشکر به راه
که پیروز را پاک فرزند بود خردمند شاخی برومند بود
بلاش از بر تخت بنشست شاد که کهتر پسر بود با مهر و داد
یکی پارسی بود بس نامدار ورا سوفزا خواندی شهریار
بفرمود پیروز کایدر بباش چو دستور شایسته نزد بلاش
سپه را سوی جنگ ترکان کشید همی تاج و تخت کیی را سزید
همی‌راند با لشکر و گنج و ساز که پیکار جویند با خوشنواز
نشانی که بهرام یل کرده بود ز پستی بلندی برآورده بود
نبشته یکی عهد شاهنشهان که از ترک و ایرانیان در جهان
کسی زین نشان هیچ برنگذرد کزان رود برتر زمین نشمرد
چو پیروز شیراوژن آنجا رسید نشان کردن شاه ایران بدید
چنین گفت یکسر بگردنکشان که از پیش ترکان برین همنشان
مناره برآرم به شمشیر و گنج ز هیتال تا کس نباشد به رنج
چو باشد مناره به پیش برک بزرگان به پیش من آرند چک
بگویم که آن کرد بهرام گور به مردی و دانایی و فر و زور
نمانم بجایی پی خوشنواز به هیتال و ترک از نشیب و فراز
چو بشنید فرزند خاقان که شاه ز جیحون گذر کرد خود با سپاه
همی‌بشکند عهد بهرام گور بدان تازه شد کشتن و جنگ و شور