کنون رفت و زو نام بد ماند و بس
|
|
همی آفرین او نیابد ز کس
|
ز ما باد بر جان او آفرین
|
|
مبادا که پیچد روانش ز کین
|
کنون بر نشستم بر گاه اوی
|
|
به مینو کشد بیگمان راه اوی
|
همی خواهم از کردگار جهان
|
|
که نیرو دهد آشکار و نهان
|
که با زیردستان مدارا کنیم
|
|
ز خاک سیه مشک سارا کنیم
|
که با خاک چون جفت گردد تنم
|
|
نگیرد ستمدیدهای دامنم
|
شما همچنین چادر راستی
|
|
بپوشید شسته دل از کاستی
|
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
|
|
ز دهقان و تازی و رومی نژاد
|
به کردار شیرست آهنگ اوی
|
|
نپیچد کسی گردن از چنگ اوی
|
همان شیر درنده را بشکرد
|
|
به خواری تن اژدها بسپرد
|
کجا آن سر و تاج شاهنشهان
|
|
کجا آن بزرگان و فرخ مهان
|
کجا آن سواران گردنکشان
|
|
کزیشان نبینم به گیتی نشان
|
کجا ان پری چهرگان جهان
|
|
کزیشان بدی شاد جان مهان
|
هرانکس که رخ زیر چادر نهفت
|
|
چنان دان که گشتست با خاک جفت
|
همه دست پاکی و نیکی بریم
|
|
جهان را به کردار بد نشمریم
|
به یزدان دارنده کو داد فر
|
|
به تاج و به تخت و نژاد و گهر
|
که گر کارداری به یک مشک خاک
|
|
زبان جوید اندر بلند و مغاک
|
همانجا بسوزم به آتش تنش
|
|
کنم بر سر دار پیراهنش
|
وگر در گذشته ز شب چند پاس
|
|
بدزدد ز درویش دزدی پلاس
|
به تاوانش دیبا فرستم ز گنج
|
|
بشویم دل غمگنان را ز رنج
|