چو شد کار توران زمین ساخته

به شادی برآمد ز ایران خروش نهادند هر یک به آواز گوش
دل نامداران ز تشویر شاه همی بود پیچان ز بهر گناه
به پوزش به نزدیک موبد شدند همه دل‌هراسان ز هر بد شدند
کز اندیشه کژ و فرمان دیو ببرد دل از راه گیهان خدیو
بدان مایه لشکر که برد این گمان که یزدان گشاید در آسمان
شگفتیست این کز گمان بگذرد هم از رای داننده مرد خرد
چو پاسخ شود نامه بر خوب و زشت همین پوزش ما بباید نوشت
که گر چند رفت از برزگان گناه ببخشد مگر نامبردار شاه
بپذرفت نرسی که ایدون کنم که کین از دل شاه بیرون کنم
پس آن نامه را زود پاسخ نوشت پدیدار کرد اندرو خوب و زشت
که ایرانیان از پی درد و رنج همان از پی بوم و فرزند و گنج
گرفتند خاقان چین را پناه به نومیدی از نامبردار شاه
نه از دشمنی بد نه از درد و کین نه بر شاه بودست کس را گزین
یکی مهتری نام او برزمهر بدان رفتن راه بگشاد چهر
بیامد به نزدیک شاه جهان همه رازها برگشاد از نهان
ز گفتار او شاه خشنود گشت چنین آتش تیز بی‌دود گشت
چغانی و چگلی و بلخی ردان بخاری و از غرجگان موبدان
برفتند با باژ و برسم به دست نیایش کنان پیش آتش‌پرست
که ما شاه را یکسره بنده‌ایم همان باژ را گردن افگنده‌ایم
همان نیز هر سال با باژ و ساو به درگه شدی هرک بودیش تاو