ازین کار چون کام او شد روا | ابا باژ بستد ز ترکان نوا | |
چو برگشت و آمد به شهر فرب | پر از رنگ رخسار و پرخنده لب | |
برآسود یک هفته لشکر نراند | ز چین مهتران را همه پیش خواند | |
برآورد میلی ز سنگ و ز گج | که کس را به ایران ز ترک و خلج | |
نباشد گذر جز به فرمان شاه | همان نیز جیحون میانجی به راه | |
به لشکر یکی مرد بد شمر نام | خردمند و با گوهر و رای و کام | |
مر او را به توران زمین شاه کرد | سر تخت او افسر ماه کرد | |
همان تاج زرینش بر سر نهاد | همه شهر توران بدو گشت شاد |