یکی چاره سازیم تا جای ما
|
|
بماند ز تن نگسلد پای ما
|
یکی موبدی بود نامش همای
|
|
هنرمند و بادانش و پاکرای
|
ورا برگزیدند ایرانیان
|
|
که آن چاره را تنگ بندد میان
|
نوشتند پس نامهیی بندهوار
|
|
از ایران به نزدیک آن شهریار
|
سرنامه گفتند ما بندهایم
|
|
به فرمان و رایت سرافگندهایم
|
ز چیزی که باشد به ایران زمین
|
|
فرستیم نزدیک خاقان چین
|
همان نیز با هدیه و باژ و ساو
|
|
که با جنگ ترکان نداریم تاو
|
بیامد ز ایران خجسته همای
|
|
خود و نامداران پاکیزهرای
|
پیام بزرگان به خاقان بداد
|
|
دل شاه ترکان بدان گشت شاد
|
وزان جستن تیز بهرامشاه
|
|
گریزان بشد تازیان با سپاه
|
به پیش گرانمایه خاقان بگفت
|
|
دل و جان خاقان چو گل برشکفت
|
به ترکان چنین گفت خاقان چین
|
|
که ما برنهادیم بر چرخ زین
|
که آورد بیجنگ ایران به چنگ؟
|
|
مگر ما به رای و به هوش و درنگ؟
|
فرستاده را چیز بسیار داد
|
|
درم داد چینی و دینار داد
|
یکی پاسخ نامه بنوشت و گفت
|
|
که با جان پاکان خرد باد جفت
|
بدان بازگشتیم همداستان
|
|
که گفت این فرستادهی راستان
|
چو من با سپاه اندرآیم به مرو
|
|
کنم روی کشور چو پر تذرو
|
به رای و به داد و به رنگ و به بوی
|
|
ابا آب شیر اندر آرم به جوی
|
بباشیم تا باژ ایران رسد
|
|
همان هدیه و ساو شیران رسد
|
به مرو آیم و زاستر نگذرم
|
|
نخواهم که رنج آید از لشکرم
|