گذشت آن شب و بامداد پگاه

گروهی به بهرام باشند شاد ز خسرو دگر پاره گیرند یاد
ز داد آن چنان به که پیمان تست ازان پس جهان زیر فرمان تست
بهانه همان شیر جنگیست و بس ازین پس بزرگی نجویند کس
بدان گشت بهرام همداستان که آورد او پیش ازین داستان
چنین بود آیین شاهان داد که چون نو بدی شاه فرخ‌نژاد
بر او شدی موبد موبدان ببردی سه بینادل از بخردان
همو شاه بر گاه بنشاندی بدان تاج بر آفرین خواندی
نهادی به نام کیان بر سرش بسودی به شادی دو رخ بر برش
ازان پس هرانکس که بردی نثار به خواهنده دادی همی شهریار
به موبد سپردند پس تاج و تخت به هامون شد از شهر بیداربخت
دو شیر ژیان داشت گستهم گرد به زنجیر بسته به موبد سپرد
ببردند شیران جنگی کشان کشنده شد از بیم چون بیهشان
ببستند بر پایه‌ی تخت عاج نهادند بر گوشه‌ی عاج تاج
جهانی نظاره بران تاج و تخت که تا چون بود کار آن نیک‌بخت
که گر شاه پیروز گردد برین برو شهریاران کنند آفرین