گروهی به بهرام باشند شاد
|
|
ز خسرو دگر پاره گیرند یاد
|
ز داد آن چنان به که پیمان تست
|
|
ازان پس جهان زیر فرمان تست
|
بهانه همان شیر جنگیست و بس
|
|
ازین پس بزرگی نجویند کس
|
بدان گشت بهرام همداستان
|
|
که آورد او پیش ازین داستان
|
چنین بود آیین شاهان داد
|
|
که چون نو بدی شاه فرخنژاد
|
بر او شدی موبد موبدان
|
|
ببردی سه بینادل از بخردان
|
همو شاه بر گاه بنشاندی
|
|
بدان تاج بر آفرین خواندی
|
نهادی به نام کیان بر سرش
|
|
بسودی به شادی دو رخ بر برش
|
ازان پس هرانکس که بردی نثار
|
|
به خواهنده دادی همی شهریار
|
به موبد سپردند پس تاج و تخت
|
|
به هامون شد از شهر بیداربخت
|
دو شیر ژیان داشت گستهم گرد
|
|
به زنجیر بسته به موبد سپرد
|
ببردند شیران جنگی کشان
|
|
کشنده شد از بیم چون بیهشان
|
ببستند بر پایهی تخت عاج
|
|
نهادند بر گوشهی عاج تاج
|
جهانی نظاره بران تاج و تخت
|
|
که تا چون بود کار آن نیکبخت
|
که گر شاه پیروز گردد برین
|
|
برو شهریاران کنند آفرین
|