به روم اندرون هرچ بودش ز گنج
|
|
فراز آوریده ز هر سو به رنج
|
بیاورد و یکسر به شاپور داد
|
|
همی بود یک چند لب پر ز باد
|
سرانجام در بند و زندان بمرد
|
|
کلاه کیی دیگری را سپرد
|
به رومش فرستاد شاپور شاه
|
|
به تابوت وز مشک بر سر کلاه
|
چنین گفت کاینست فرجام ما
|
|
ندانم کجا باشد آرام ما
|
یکی را همه زفتی و ابلهیست
|
|
یکی با خردمندی و فرهیست
|
برین و بران روز هم بگذرد
|
|
خنگ آنک گیتی به بد نسپرد
|
به تخت کیان اندر آورد پای
|
|
همی بود چندی جهان کدخدای
|
وزان پس بر کشور خوزیان
|
|
فرستاد بسیار سود و زیان
|
ز بهر اسیران یکی شهر کرد
|
|
جهان را ازان بوم پر بهر کرد
|
کجا خرمآباد بد نام شهر
|
|
وزان بوم خرم کرا بود بهر
|
کسی را که از پیش ببرید دست
|
|
بدین مرز بودیش جای نشست
|
بر و بوم او یکسر او را بدی
|
|
سر سال نو خلعتی بستدی
|
یکی شارستان کرد دیگر به شام
|
|
که پیروز شاپور کردش به نام
|
به اهواز کرد آن سیم شارستان
|
|
بدو اندرون کاخ و بیمارستان
|
کنام اسیرانش کردند نام
|
|
اسیر اندرو یافتی خواب و کام
|