چو از قلب شاپور لشکر براند
|
|
چپ و راستش ویژگان را بخواند
|
چو با مهتران گرم کرد اسپ شاه
|
|
زمین گشت جنبان و پیچان سپاه
|
سوی لشکر رومیان حمله برد
|
|
بزرگش یکی بود با مرد خرد
|
بدانست یانس که پایاب شاه
|
|
ندارد گریزان بشد با سپاه
|
پساندر همی تاخت شاپور گرد
|
|
به گرد از هوا روشنایی ببرد
|
به هر جایگه بر یکی توده کرد
|
|
گیاها به مغز سر آلوده کرد
|
ازان لشکر روم چندان بکشت
|
|
که یک دشت سر بود بیپای و پشت
|
به هامون سپاه و چلیپا نماند
|
|
به دژها صلیب و سکوبا نماند
|
ز هر جای چندان غنیمت گرفت
|
|
که لشکر همی ماند زو در شگفت
|
ببخشید یکسر همه بر سپاه
|
|
جز از گنج قیصر نبد بهر شاه
|
کجا دیدهبد رنج از گنج اوی
|
|
نه هم گوشه بد گنج با رنج اوی
|
همه لشکر روم گرد آمدند
|
|
ز قیصر همی داستانها زدند
|
که ما را چنو نیز مهتر مباد
|
|
به روم اندرون نام قیصر مباد
|
به روم اندرون جای مذبح نماند
|
|
صلیب و مسیح و موشح نماند
|
چو زنار قسیس شد سوخته
|
|
چلیپا و مطران برافروخته
|
کنون روم و قنوج ما را یکیست
|
|
چو آواز دین مسیح اندکیست
|