رکابست پای مرا جایگاه
|
|
یکی ترگ تیره سرم را کلاه
|
برین کینه آرامش و خواب نیست
|
|
همی چون دو چشمم به جوی آب نیست
|
روان چنان شهریار جهان
|
|
درخشنده بادا میان مهان
|
شما را به داد جهان آفرین
|
|
دل ارمیده بادا به آیین و دین
|
ز مادر همه مرگ را زادهایم
|
|
برینیم و گردن ورا دادهایم
|
چو گردان سوی کینه بشتافتند
|
|
به ساری سران آگهی یافتند
|
ازیشان بشد خورد و آرام و خواب
|
|
پر از بیم گشتند از افراسیاب
|
ازان پس به اغریرث آمد پیام
|
|
که ای پرمنش مهتر نیکنام
|
به گیتی به گفتار تو زندهایم
|
|
همه یک به یک مر ترا بندهایم
|
تو دانی که دستان به زابلستان
|
|
به جایست با شاه کابلستان
|
چو برزین و چون قارن رزمزن
|
|
چو خراد و کشواد لشکرشکن
|
یلانند با چنگهای دراز
|
|
ندارند از ایران چنین دست باز
|
چو تابند گردان ازین سو عنان
|
|
به چشم اندر آرند نوک سنان
|
ازان تیز گردد رد افراسیاب
|
|
دلش گردد از بستگان پرشتاب
|
پس آنگه سر یک رمه بیگناه
|
|
به خاک اندر آرد ز بهر کلاه
|
اگر بیند اغریرث هوشمند
|
|
مر این بستگان را گشاید ز بند
|
پراگنده گردیم گرد جهان
|
|
زبان برگشاییم پیش مهان
|
به پیش بزرگان ستایش کنیم
|
|
همان پیش یزدان نیایش کنیم
|
چنین گفت اغریرث پرخرد
|
|
کزین گونه گفتار کی درخورد
|
ز من آشکارا شود دشمنی
|
|
بجوشد سر مرد آهرمنی
|