به لشکر نگه کرد افراسیاب
|
|
هیونی برافگند هنگام خواب
|
یکی نامه بنوشت سوی پشنگ
|
|
که جستیم نیکی و آمد به چنگ
|
همه لشکر نوذر ار بشکریم
|
|
شکارند و در زیر پی بسپریم
|
دگر سام رفت از در شهریار
|
|
همانا نیاید بدین کارزار
|
ستودان همی سازدش زال زر
|
|
ندارد همی جنگ را پای و پر
|
مرا بیم ازو بد به ایران زمین
|
|
چو او شد ز ایران بجوییم کین
|
همانا شماساس در نیمروز
|
|
نشستست با تاج گیتی فروز
|
به هنگام هر کار جستن نکوست
|
|
زدن رای با مرد هشیار و دوست
|
چو کاهل شود مرد هنگام کار
|
|
ازان پس نیابد چنان روزگار
|
هیون تکاور برآورد پر
|
|
بشد نزد سالار خورشید فر
|