- ۱ چون نای بینوایم از این نای بینوا
- ۲ آن راستگو خروس مجرب
- ۳ به نظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست
- ۴ قطعهیی گفتهام که دیوانیست
- ۵ گویی مرا زبان و دهن نیست
- ۶ بر هیچ آدمی دل نامهربان نداشت
- ۷ احوال جهان بادگیر، باد!
- ۸ کار من بین که چون شگفت افتاد
- ۹ چون منی را فلک بیازارد
- ۱۰ مرا بدانند آنها که شعر میدانند
- ۱۱ چه فضلها بودم گر بحق حساب کنند
- ۱۲ وگر بنالم گویند ژاژ میخاید
- ۱۳ دوال رحلت چون بر زدم به کوس سفر
- ۱۴ چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز؟
- ۱۵ دوشم شبی گذشت چه گویم چگونه بود؟
- ۱۶ باران بهار در خزان بندم
- ۱۷ درد و تیمار دختر و پسرم
- ۱۸ ای وای امیدهای بسیارم
- ۱۹ چون رعد در جهان فتد آوازم
- ۲۰ یک بهره به بوده همی نمانم