ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
|
|
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
|
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
|
|
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
|
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد
|
|
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
|
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
|
|
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
|
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
|
|
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
|
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
|
|
پیداست نگارا که بلند است جنابت
|
دور است سر آب از این بادیه هش دار
|
|
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
|
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
|
|
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
|
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
|
|
یا رب مکناد آفت ایام خرابت
|
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
|
|
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
|