- ۱ بکشت غمزهی آن شوخ بیگناه مرا
- ۲ ز حد گذشت جدائی ز حد گذشت جفا
- ۳ شوریده کرد شیوهی آن نازنین مرا
- ۴ در ما به ناز مینگرد دلربای ما
- ۵ ای خط و خال خوشت مایهی سودای ما
- ۶ میکند سلسلهی زلف تو دیوانه مرا
- ۷ میزند غمزهی مرد افکن او تیر مرا
- ۸ کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را
- ۹ دلا با مغان آشنائی طلب
- ۱۰ دارم بتی به چهرهی صد ماه و آفتاب
- ۱۱ لطف تو از حد برون حسن تویی منتهاست
- ۱۲ خوشا کسیکه ز عشقش دمی رهائی نیست
- ۱۳ جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست
- ۱۴ دلداده را ز تیر ملامت گزند نیست
- ۱۵ ما را ز شوق یار بغیر التفات نیست
- ۱۶ ترک سر مستم که ساغر میگرفت
- ۱۷ رمید صبر و دل از من چو دلنواز برفت
- ۱۸ سیاه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت
- ۱۹ ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت
- ۲۰ مرا ز وصل تو حاصل بجز تمنا نیست