شکر کز فیض کرد بار دگر
|
|
جنبشی بحر لطف ربانی
|
گوهری از محیط نسل نهاد
|
|
رو به ساحل چو نجم نورانی
|
مهی از برج سلطنت گردید
|
|
نور بخش جهان ظلمانی
|
نازنین صورتی که تصویرش
|
|
نیست یارای خامه مانی
|
معتدل پیکری که تعدیلش
|
|
عقل را داده سر به حیرانی
|
میر سلطان مراد خان که ازوست
|
|
در بقا روی عالم فانی
|
نایب آب سمی جد که قضا است
|
|
ابجد آموزش از ادب دانی
|
لایق داوری و دارائی
|
|
قابل خسروی و خاقانی
|
خلف میرزا محمد خان
|
|
صورت لطف و قهر سبحانی
|
خان نوعهد نوجوانکه باو
|
|
میکند فخر مسند خانی
|
در سرور است تا قیام قیام
|
|
از جلوسش سریر سلطانی
|
آن جهان بان که داده از رایش
|
|
بانی این جهان جهان به اینی
|
وان جوان دل که هست تا ابدش
|
|
زیر ران توسن طرب رانی
|
آن که ایزد نگین ملک باو
|
|
داشت با آن گرانی ارزانی
|
وانکه از رشک خاتمش لب خویش
|
|
می گزد خاتم سلیمانی
|
مدتی کان یگانه بود ز تو
|
|
خانهی ازدواج را بانی
|
بود او در محیط نسلش طاق
|
|
چون در شاهوار عمانی
|
گوهر فرد میر شاهی خان
|
|
کش معین بادعون یزدانی
|
چند روزی چو رفت و باز آمد
|
|
ابر صلبش به گوهر افشانی
|
گشت شهزاده دوم پیدا
|
|
کاولش کردم آن ثنا خوانی
|