ای بر سبیل حاجت صد محتشم گدایت
|
|
وی درکمال حشمت ارباب حاجت از تو
|
در کوچهی ظرافت عمری دواندام از جهل
|
|
کردم در آخر اما کسب ظرافت از تو
|
از مهر من بناحق کردی تمسکی راست
|
|
زانسان که اهل حجت کردند حیرت از تو
|
وین دم به رسم تحصیل دارد کسی که برده
|
|
در عرصهی سیاست گوی صلابت از تو
|
ما را نه زر که سازیم او را تسلی از خود
|
|
نه شافعی که خواهد یک لحظه مهلت از تو
|
کو داوری که اکنون گیرد درین میانه
|
|
وجه تمسک از من جرم خیانت از تو
|
اما چه هیچ کس نیست کز وی برآید این کار
|
|
عجز و تنزل از ما لطف و مروت از تو
|
زهی بر حشمت گردون اساست
|
|
ز حیرت دیدهی افلاک خیره
|
به من لطف دی و امروزت آخر
|
|
چه باشد گر بود بر یک و تیره
|
نمائی گر به جای لطف موعود
|
|
عطائی از عطایای صغیره
|
شود جود تو را مقدار ناقص
|
|
شود طبع تو را آهسته تیره
|
قضای حاجت من گر ثوابست
|
|
برای روز بد بادت ذخیره
|
دراز بخت من ناکس گناهست
|
|
گناهی میکنی باری کبیره
|