شهسواری که عرصهی گردون
|
|
بست حکمش به حلقهی فتراک
|
کامکاری که فارس قدرش
|
|
از سمک رخش راند تا به سماک
|
آصف دهر کش سلیمان وار
|
|
خاتم حکم داد ایزد پاک
|
خلف المصطفی امینالدین
|
|
زیب ذریت شه لولاک
|
آن که نسبت به اوج رفعت او
|
|
کوتهی کرده پایهی ادراک
|
وانکه نامد نظیر او بوجود
|
|
از وجود عناصر و افلاک
|
در زمانی که غیر فتنه نبود
|
|
مقتضای زمانه بیباک
|
به گمان خطای ناشدهای
|
|
گشت از من نهفته کلفت ناک
|
دی به ارسال جعبهای نارم
|
|
کرد یک باره ز انفعال هلاک
|
من حیران متهم به گنه
|
|
که ز ضعفم زبونتر از خاشاک
|
گرچه زان نار سوختم لیکن
|
|
زان گناه نکرده گشتم پاک
|