معجزه‌ی هود علیه‌السلام در تخلص ممنان امت به وقت نزول باد

ممنان از دست باد ضایره جمله بنشستند اندر دایره
یاد طوفان بود و کشتی لطف هو بس چنین کشتی و طوفان دارد او
پادشاهی را خدا کشتی کند تا به حرص خویش بر صفها زند
قصد شه آن نه که خلق آمن شوند قصدش آنک ملک گردد پای‌بند
آن خراسی می‌دود قصدش خلاص تا بیابد او ز زخم آن دم مناص
قصد او آن نه که آبی بر کشد یاکه کنجد را بدان روغن کند
گاو بشتابد ز بیم زخم سخت نه برای بردن گردون و رخت
لیک دادش حق چنین خوف وجع تا مصالح حاصل آید در تبع
هم‌چنان هر کاسبی اندر دکان بهر خود کوشد نه اصلاح جهان
هر یکی بر درد جوید مرهمی در تبع قایم شده زین عالمی
حق ستون این جهان از ترس ساخت هر یکی از ترس جان در کار باخت
حمد ایزد را که ترسی را چنین کرد او معمار و اصلاح زمین
این همه ترسنده‌اند از نیک و بد هیچ ترسنده نترسد خود ز خود
پس حقیقت بر همه حاکم کسیست که قریبست او اگر محسوس نیست
هست او محسوس اندر مکمنی لیک محسوس حس این خانه نی
آن حسی که حق بر آن حس مظهرست نیست حس این جهان آن دیگرست
حس حیوان گر بدیدی آن صور بایزید وقت بودی گاو و خر
آنک تن را مظهر هر روح کرد وآنک کشتی را براق نوح کرد
گر بخواهد عین کشتی را به خو او کند طوفان تو ای نورجو
هر دمت طوفان و کشتی ای مقل با غم و شادیت کرد او متصل