قصه‌ی آن گنج‌نامه کی پهلوی قبه‌ای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست

باز اندر خاطرش این فکر جست کز پی هر چیز یزدان حافظست
کی گذارد حافظ اندر اکتناف که کسی چیزی رباید از گزاف
گر بیابان پر شود زر و نقود بی رضای حق جوی نتوان ربود
ور بخوانی صد صحف بی سکته‌ای بی قدر یادت نماند نکته‌ای
ور کنی خدمت نخوانی یک کتاب علمهای نادره یابی ز جیب
شد ز جیب آن کف موسی ضو فشان کان فزون آمد ز ماه آسمان
کانک می‌جستی ز چرخ با نهیب سر بر آوردستت ای موسی ز جیب
تا بدانی که آسمانهای سمی هست عکس مدرکات آدمی
نی که اول دست برد آن مجید از دو عالم پیشتر عقل آفرید
این سخن پیدا و پنهانست بس که نباشد محرم عنقا مگس
باز سوی قصه باز آ ای پسر قصه‌ی گنج و فقیر آور به سر