سایه نه به خود فتاد در چاه | بر اوج به خویشتن نشد ماه | |
از پیکر پیل تا پرمور | کس نیست که نیست بر وی این زور | |
سنگ از دل تنگ من بکاهد | دلتنگی خویشتن که خواهد | |
بخت بد من مرا بجوید | بدبختی را زخود که شوید | |
گر دست رسی بدی در این راه | من بودمی آفتاب یا ماه | |
چون کار به اختیار ما نیست | به کردن کار کار ما نیست | |
خوشدل نزیم من بلاکش | وان کیست که دارد او دل خوش | |
چون برق ز خنده لب ببندم | ترسم که بسوزم ار بخندم | |
گویند مرا چرا نخندی | گریه است نشان دردمندی | |
ترسم چو نشاط خنده خیزد | سوز از دهنم برون گریزد |