ساقی به صبوح بامدادم | می ده که نخورده نوش بادم | |
آن می که چو آفتاب گیرد | زو چشمه خشک آب گیرد | |
تا چند چو یخ فسرده بودن | در آب چو موش مرده بودن | |
چون گل بگذار نرم خوئی | بگذر چو بنفشه از دوروئی | |
جائی باشد که خار باید | دیوانگیی به کار باید |
□
کردی خرکی به کعبه گم کرد | در کعبه دوید واشتلم کرد | |
کاین بادیه را رهی درازست | گم گشتن خر زمن چه رازست | |
این گفت و چو گفت باز پس دید | خر دید و چو دید خر بخندید | |
گفتا خرم از میانه گم بود | وایافتنش به اشتلم بود | |
گر اشتلمی نمیزد آن کرد | خر میشد و بار نیز میبرد | |
این ده که حصار بیهشانست | اقطاع ده زبون کشانست | |
بیشیر دلی بسر نیاید | وز گاو دلان هنر نیاید | |
ساقی میناب در قدح ریز | آبی بزن آتشی برانگیز | |
آن می که چو روی سنگ شوید | یاقوت ز روی سنگ روید |
□
پائین طلب خسان چه باشی | دست خوش ناکسان چه باشی | |
گردن چه نهی به هر قفائی | راضی چه شوی به هر جفائی | |
چون کوه بلند پشتیی کن | با نرم جهان درشتیی کن | |
چون سوسن اگر حریر بافی | دردی خوری از زمین صافی | |
خواری خلل درونی آرد | بیدادکشی زبونی آرد | |
میباش چو خار حربه بر دوش | تا خرمن گل کشی در آغوش |