- ۱۴۱ دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
- ۱۴۲ دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
- ۱۴۳ سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
- ۱۴۴ به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد
- ۱۴۵ چه مستیست ندانم که رو به ما آورد
- ۱۴۶ صبا وقت سحر بویی ز زلف یار میآورد
- ۱۴۷ نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
- ۱۴۸ یارم چو قدح به دست گیرد
- ۱۴۹ دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد
- ۱۵۰ ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
- ۱۵۱ دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
- ۱۵۲ در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
- ۱۵۳ سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
- ۱۵۴ راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
- ۱۵۵ اگر روم ز پی اش فتنهها برانگیزد
- ۱۵۶ به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
- ۱۵۷ هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
- ۱۵۸ من و انکار شراب این چه حکایت باشد
- ۱۵۹ نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
- ۱۶۰ خوش است خلوت اگر یار یار من باشد