در وعظ و حسن تخلص به نعت پیغمبر اکرم و تخلص به مدح ناصر الدین ابراهیم

دلا از جان چه برخیزد؟ یکی جویای جانان شو بلای عشق را گر دوست داری دشمن جان شو
خرد را از سر غیرت قفای خاک پاشان زن هوا را از بن دندان حریف آب دندان شو
تو را هم کفر و هم ایمان حجاب است ار تو عیاری نخست از کفر بیرون آی و پس در خون ایمان شو
اگر با خاک پاشانت سواری آرزو باشد تو از دیوان دیوان خیز و زی قصر سلیمان شو
اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو
گر او شب رنگ در تازد تو خود را خاک میدان کن ور او چوگان به کف گیرد تو همچون گوی غلطان شو
تو را یک زخم پیکانش ز بند خود برون آرد به صد فرسنگ استقبال آ، یک زخم پیکان شو
چو در جایی همه او باش و چون از جای بگذشتی چه داری آرزو آن کن، چه بینی خوب‌تر آن شو
تو آن مشنو که مرغ شوم خواهد جای ویران را گرت گنج دل آباد است سوی گنج ویران شو
تو بیرون از حرم زانی که خاقانی است بند تو ز خاقانی برون آی و ندیم خاص خاقان شو
وگر خواهی کز این منزل امان آن سرا یابی امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو
رسول کائنات احمد، شفیع خلق، ابوالقاسم جمال جوهر آدم، کمال گوهر هاشم

به راه عاشقی شرط است راه عقل نارفتن چو درد عشق پیش آید به صد جان پیشوا رفتن
به کوی عشق هم عشق است رهبر زآن که مردان را به امر پادشا باید به صدر پادشا رفتن
هوا را راه ده لیکن نه آن راهی که دل خواهد که نزد عاشقان کفر است بر راه هوا رفتن
به ترکستان اصلی شو برای مردم معنی به چین صورتی تا کی پی مردم گیا رفتن
دل اندر بند جان نتوان به وصل دوست پیوستن بت اندر آستین نتوان به درگاه خدا رفتن
طریق عاشقی چبود؟ به دست بی‌خودی خود را به فتراک عدم بستن، به دنبال فنا رفتن
گه از سوز جگر در سور سر دلبران بودن گه از راه صفت برخوان اخوان الصفا رفتن
جرس وار ار تو را دردی است، تا کی ناله کردن نجیب آسا گرت باری است، تا کی راه نارفتن