آتش عشق تو دید صبرم و سیماب شد
|
|
هستی من آب گشت، آب مرا آب شد
|
از تف عشق تو دل در کف سودا فتاد
|
|
سوخته چون سیم گشت، کشته چو سیماب شد
|
سوخت مرا عشق تو جان به حق النار برد
|
|
کوره عجب گرم بود سوخته پرتاب شد
|
دوش گرفتم به گاز نیمهی دینار تو
|
|
چشم تو با زلف گفت، زلف تو در تاب شد
|
شب همه مهتاب و من کردم سربازیی
|
|
بس که سر شبروان، در شب مهتاب شد
|
هم به پناه رخت نقب زدم بر لبت
|
|
باک نکردم که صبح آفت نقاب شد
|
این چه حدیث است باز من که و عشق تو چه
|
|
خاصه وفا در جهان گوهر نایاب شد
|
چیست به دیوان عشق حاصل کارم جز آنک
|
|
عمر سبک پای گشت، بخت گران خواب شد
|
هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ
|
|
هرچه شبان پرورید روزی قصاب شد
|