ز حیله، بر در موشی نشست گربه و گفت
|
|
که چند دشمنی از بهر حرص و آز کنیم
|
بیا که رایت صلح و صفا برافرازیم
|
|
براه سعی و عمل، فکر برگ و ساز کنیم
|
بیا که حرص دل و آز دیده را بکشیم
|
|
وجود، فارغ از اندیشه و نیاز کنیم
|
بسی بخانه نشستیم و دامن آلودیم
|
|
بیا رویم سوی مسجد و نماز کنیم
|
بگفت، کارشناسان بما بسی خندند
|
|
اگر که گوش به پند تو حیلهساز کنیم
|
ز توشهای که تو تعیین کنی، چه بهره بریم
|
|
بخلوتی که تو شاهد شوی، چه راز کنیم
|
رعایت از تو ندیدیم، تا شویم ایمن
|
|
نوازشی نشنیدیم، تا که ناز کنیم
|
خود، آگهی که چه کردی بما، دگر مپسند
|
|
که ما اشارهها بدان زخم جانگداز کنیم
|
بلای راه تو بس دیدهایم، به که دگر
|
|
نه قصهای ز نشیب و نه از فراز کنیم
|
دگر بکار نیاید گلیم کوته ما
|
|
اگر که پای، ازین بیشتر دراز کنیم
|
خلاف معرفت و عقل، ره چرا سپریم
|
|
بروی دشمن خود، در چگونه باز کنیم
|
حدیث روشن ظلم شما و ذلت ما
|
|
حقیقت است، چرا صحبت از مجاز کنیم
|