خواجهی شرع آفتاب جمع دین
|
|
ظل حق فاروق اعظم شمع دین
|
ختم کرده عدل و انصافش به حق
|
|
در فراست بوده بر وحیش سبق
|
آنک حق طاها برو خواند از نخست
|
|
تا مطهر شد ز طاها و درست
|
های طاها در دل او های و هوست
|
|
فرخ آنک از های و هو درهای هوست
|
آنک دارد بر صراط اول گذر
|
|
هست او از قول پیغمبر عمر
|
آنک اول حلقه دار السلام
|
|
او بدستآرد زهی عالی مقام
|
چون نخستش حق نهد در دست دست
|
|
آخرش با خود برد آنجا که هست
|
کار دین از عدل او انجام یافت
|
|
نیل جنبش، زلزله آرام یافت
|
شمع جنت بود واندر هیچ جمع
|
|
هیچ کس را سایهای نبود ز شمع
|
شمع را چون سایهای نبود ز نور
|
|
چون گریخت از سایه او دیو دور
|
چون سخن گفتی حقیقت بر زفانش
|
|
از رای قلبی خدا گشتی عیانش
|
گه ز درد عشق جان میسوختش
|
|
گه ز نطق حق زفان میسوختش
|
چون نبی دیدش که او میسوخت زار
|
|
گفت شمع جنت است این نامدار
|