ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
|
|
کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
|
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
|
|
تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید
|
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
|
|
ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید
|
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید
|
|
چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید
|
بهار امسال پنداری همی خوشتر ز پار آید
|
|
ازین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید
|
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
|
|
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی
|
کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید
|
|
نبیند کس که از خنده دهان گل فراز آید
|
ز هر بادی که برخیزد گلی با می به راز آید
|
|
به چشم عاشق از می تابه می عمری دراز آید
|
به گوش آواز هر مرغی لطیف وطبعساز آید
|
|
به دست می ز شادی هر زمان ما را جواز آید
|
هوا خوش گردد و بر کوه برف اندر گداز آید
|
|
علمهای بهاری از نشیبی بر فراز آید
|
کنون ما را بدان معشوق سیمینبر نیاز آید
|
|
به شادی عمر بگذاریم اگر معشوق باز آید
|
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
|
|
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی
|
زمین از خرمی گویی گشاده آسمانستی
|
|
گشاده آسمان گویی شکفته بوستانستی
|
به صحرا لاله پنداری ز بیجاده دهانستی
|
|
درخت سبز را گویی هزار آوا زبانستی
|
به شب در باغ گویی گل چراغ باغبانستی
|
|
ستاک نسترن گویی بت لاغر میانستی
|
درخت سیب را گویی ز دیبا طیلسانستی
|
|
جهان گویی همه پر وشی و پر پرنیانستی
|
مرا دل گر نه اندر دست آن نامهربانستی
|
|
به دو دستم به شادی بر، می چون ارغوانستی
|
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
|
|
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی
|
نبینی باغ را کز گل چگونه خوب و دلبر شد
|
|
نبینی راغ را کز لاله چون زیبا و در خور شد
|
زمین از نقش گوناگون چنان دیبای ششتر شد
|
|
هزار آوای مست اینک به شغل خویشتن در شد
|